رویای بیداری

ساخت وبلاگ
رساله دکتری بهناز در مورد پیشاسقراطیهاست. اخیرا من از هر چیزی حرف می زنم بهناز اشاره می زند که این حرف در پیشاسقراطیها بوده. حتا برای «لحاف لهنگ»ی که در آخرین رمانم هست یک پیشینه پیشاسقراطی رو کرده است. چند روز پیش، ماشین را پارک کردم تا برود از مغازه ای خرید کند. طول کشید تا برگشت. تا نشست گفت شلوغ بود و نشستم تا بقیه را راه بیندازد. بعد گفت «اینجا همه مراجعه کننده دارند جز ما.» که ما اینجا یعنی فیلسوفان و در معنایی وسیع تر اهل اندیشه. خندیدم و دنده را جا زدم و راه افتادیم. این مایه شگفتی و دریغ اوست که هیچ احدی، زنگی نمی زند چیزی از ما که دکتر فلسفه ایم بخواهد. هیچ نیازی هیچ جا به ما نیست. اما یک خانمی زنگ زد به بهناز و گفت از پژوهشگاه فلان زنگ میزنم. یک کتاب برایتان با پیک می فرستم. ریویو و نقد بنویسید پول می دهیم. کتابی انگلیسی در مورد اسپینوزا و دلوز. امروز این بسته رسید و مدیر ساختمان آوردش داد. توی دلم و خطاب به بهناز گفتم یک مراجعه کننده هم غنیمت است. دیشب در آخرین ساعات پاساژ فروزنده، وقتی که متصدی چراغ ها را خاموش کرد که دیگر بروید خانه، من هنوز نشسته بودم در تاریکی تا پرینت رویای بیداری...
ما را در سایت رویای بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daytimedreamo بازدید : 138 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:43

گرفتار نویسنده ای شده ام که دو سال بود حوالی تصمیم به خواندن رمانش پرسه می زدم اما نمی گرفتم و نمیخواندم. امروز پیش از وقت چاشت، رمانش را تمام کردم و نیازمند شدم که آن رمان دیگرش را هم بخوانم. اما دل کدر بودم از اینکه مجبورم از ناشری که پرهیز دارم از خریدن کتابهاش، کتاب بخرم. تمام طول مسیر بیست کیلومتری این کدورت با من بود. رسیدم و وارد یکی از کتابفروشیهای مورد علاقه ام شدم و کتاب را درخواست کردم. فروشنده قدبلند و کچل که فک بالایی اش، درست آن بخش استخوان جمجمه اش را بی افزودن گوشتی قاب کرده بود اشاره زد که دو تا ترجمه دارد. و من انگار درست نشنیده ام بس که نیازمند همچو امکانی بودم، پرسیدم آن یکی مال کدام نشر است. گفت ماهی. و من چه از خوشحالی بال درآوردم. گفتم آن را می خواهم. با چشمهایی که نگاه ثابت و مرده با ته مایه ای از خنده ای شیطنت بار داشت نگاهم کرد - خیلی بیش از آنکه من بتوانم حدس بزنم در مورد این واکنش من می دانست - و کتاب را از قفسه بیرون کشید و داد دستم. بی اینکه ورقی بزنم و بی اینکه بخواهم مقایسه ای بکنم پول را دادم و شتاب کردم به خانه برسم. م.ک رویای بیداری...
ما را در سایت رویای بیداری دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : daytimedreamo بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 19:43

تا حالا در پرسه زدنهاتان در کوچه و خیابان یا قدمگاهی یا گردشگاهی، به آدم و حوا برخورده اید؟ دورترین انسان از خطور به ذهن ما این دو اند. من صحنه ای دارم در «سوگواری برای شوالیه ها» که این رویداد را گزارش کرده ام. در تبریز. در محله ای اشراف نشین. یک زن و شوهرند که از رستورانی به خانه شان برگشته اند. ولی بس که غذای رستوران عالی بوده همان لحظه که ماشین را به حیاط برده اند خوابشان گرفته و در ماشین به خواب رفته اند. راوی که عادت دارد به خط کشیدن روی دیوار با مداد، به در بازمانده این خانه می رسد و چون نمیخواهد خطش قطع شود، پس نباید مداد را از دیوار بردارد، از در می رویای بیداری...
ما را در سایت رویای بیداری دنبال می کنید

برچسب : آدم و حوا,آدم و حواء,آدم و حوا هتل آنتالیا,آدم و حوا تشریفات,ادم و حوا جلد دوم,آدم و حوا فیلم,ادم و حوا هتل انتاليا,ادم و حوا رمان, نویسنده : daytimedreamo بازدید : 152 تاريخ : جمعه 7 آبان 1395 ساعت: 18:52